هپروت

تخیلات احمقانهء ذهن خطرناک من!

هپروت

تخیلات احمقانهء ذهن خطرناک من!

چند تکه آشغال را سر هم کن و به خورد دیگران بده به اسم: تخیلات احمقانهء ذهن خطرناک من!

آخرین مطالب

لاهپروتا

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲ ب.ظ

همه چیز خوب است! مثل وقتی که رویا می‌بینم، مثل وقتی که در هپروتم، مثل وقتی که هیچ‌کس در کنارم نیست. نمی‌توانم صبر کنم برای چشیدن مزهء بدی در این بهشت!
یک کارگر سادهء خوش‌خلق که صبح تا نیمهء شب را بدون کشیدن آهی و با لبخندی بر لب سپری می‌کند. کلا شب می‌خوابد، صبح سر کار می‌رود، با چند تا از دوستانش خوش و بش می‌کند، شب برمی‌گردد یا برنمی‌گردد، همانجا در کارخانه شب‌زنده‌داری می‌کند!
آن‌قدر پول دارد که اگر چند ماهی حقوقش را ندادند، باز هم چیزی نگوید و زبانش بسته، گوشش کر، چشمش کور با دست و پایش به کار ادامه دهد و می‌داند که نیازی به استفاده از مغزش نیست.
زن ندارد، بچه هم ندارد، کلا علاقه‌اش به این فرائض کور است. سر به زیر و ناز است و هر از چند گاهی که مادرش میگوید زن بگیر! میگوید زندگی‌اش همین‌گونه عالی است و خدا را شکر می‌کند.
همین‌جوری زندگی می‌کند، بعد می‌بیند دارد پیر می‌شود، یهویی عاشق یک خانم هم می‌شود، بعد میگوید حالا زن هم بگیریم! طوری نمیشود! بعد همان خانم می‌فهمد که ازدواج کرده‌است و تا دیوانه شدن پیش می‌رود. بعد عاشق یکی دیگر می‌شود که این‌بار بختش وا می‌شود ومتاهل می‌شود. بعد که متاهل شد نمی‌فهمم که چه کار می‌کند. ولی به طور کلی زندگی را به خوبی پشت سر می‌گذراند، چه تنها و رها و چه مخالف اینها! و در هنگام مردن نیز آرزو می‌کند کاش زودتر زن گرفته بود یا اصلا زن نگرفته بود!

وقتی که مرد دیگر خبر ندارم که در قبر چه می‌کند، ولی امیدوارم به او خوش بگذرد!

یادی از ما هم بکن ای جهنمی!

  • سها!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی