هپروت

تخیلات احمقانهء ذهن خطرناک من!

هپروت

تخیلات احمقانهء ذهن خطرناک من!

چند تکه آشغال را سر هم کن و به خورد دیگران بده به اسم: تخیلات احمقانهء ذهن خطرناک من!

آخرین مطالب

سکوی سقوط: فوران حقیقت

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۲۰ ق.ظ

اکنون سال‌هاست که منتظرم و افکاری بی‌نهایت تکرارشونده در ذهنم مدام به تصویر در می‌آیند. خسته‌ام از همهء آنها، با اینکه همهء آنها فقط دروغ بوده‌اند، دوباره فریب امید بی‌جایم را می‌خورم. ولی این بار نه!
این بار بی‌توجه به آنها و با نگاهی منطقی به گذشته می‌نگرم. چه باعث شد که این‌قدر امیدوار باشم؟ شاید به خاطر اینکه فقط اولین آنها -که آخرین آنها هم بود- به وقوع پیوست و بعد این رشتهء طویل گریبانگیرم شد تا به اکنون. نمی‌دانم اگر اولی پیش نمی‌آمد چگونه می‌شد، ولی مثل اینکه حسرت‌ها همیشه به سراغ آدم‌ها می‌آیند. آن وقت حسرت آن اولی را داشتم و اکنون حسرت نداشتنش!
تنها چیزی که می‌دانم این است که من نیز مقصرم، مانند دیگری. او که امید داد و رفت و من که گرفتم و هیچ کاری نکردم! با اینکه هنوز جوانم ولی درسی از این سال‌ها نخواهم گرفت؛ می‌دانم که ناامیدی مثل مرگ، عاقبتِ جان است. دیگر امیدوار نخواهم بود!
آن چه باید می‌شد اتفاق نیفتاد و اکنون این من هستم و دنیایی از اتفاقات ناخواسته که قرار است مرا آزار دهند. نمی‌دانم اکنون که تندبادی بنیادِ اعتماد به خودم را برد، چگونه با این کمال‌گرایی -نام دیگر غرور و تکبر!- قانع باشم. دارم نزدیک و نزدیک‌تر به چیزی که نمی‌خواهم می‌شوم. این باتلاق حقیقت و این من روی سکو در شرف سقوط! بی‌چاره من، که قرار است غرق شوم و با کوته فکری شنا را یاد نگرفته‌ام. این سرنوشت غم‌انگیز کسی است که فکر می‌کرد به سمت سکوی پرتاب می‌رود، ولی ناباورانه سقوط کرد. نه باورش پشتیبانش بود و نه آن که به او امید داشت؛ قرعه‌ای که تمام عمرش را گرفت و خود او ماند و یک عمر، برای باختن‌! 

  • سها!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی